بعضی شوخی ها اصلاً خنده دار نیستند !
روزی روزگاری نزدیک روستایی استخر بسیار بزرگی بود که داخل آن پر از قورباغه های بزرگ و کوچک بود. هر روز غروب بچه ها نزدیک این استخر مشغول بازی می شدند.
یک روز، یکی از این بچه ها که مشغول بازی بود چند تا قورباغه را دید که در قسمت کم عمق استخر شنا می کردند. پسرک با خودش فکر کرد که کمی با این قورباغه ها شوخی کند. پس دوستش را صدا کرد و گفت"بیا به این قورباغه ها سنگ بزنیم، فکر کنم خیلی خوش بگذره، چون اونا به این طرف و اون طرف می پرند تا سنگ بهشون نخوره."
دوست پسرک قبول کرد و آن ها شروع کردند به پرتاب کردن سنگ به طرف قورباغه های بیچاره. پسرک و دوستش از این کار خیلی لذت می بردند و با صدای بلند می خندیدند، اما بعضی از این قورباغه های بینوا هلاک شدند و مردند. پسرک و دوستش از دیدن این منظره خوشحال تر شدند و بلندتر خندیدند.
بالاخره یکی از قورباغه ها که خیلی از کار این دو پسر عصبانی شده بود،سرش را از آب بیرون آورد و گفت"خواهش می کنم بس کنید، نخندید. این بازی شما خیلی بی رحمانه است و چند تا از دوستای ما تا الان مردند. این بازی شما اصلاً خنده دار نیست."
وقتی پسرک و دوستش صدای قورباغه را شنیدند از ترس پا به فرار گذاشتند.
آیا شما هم تا به حال با دوست خود شوخی ای کرده اید که باعث رنجش و ناراحتی اش شده باشد. اگر چنین اتفاقی افتاد، چه کاری برای جبران آن انجام داده اید؟
روزی روزگاری نزدیک روستایی استخر بسیار بزرگی بود که داخل آن پر از قورباغه های بزرگ و کوچک بود. هر روز غروب بچه ها نزدیک این استخر مشغول بازی می شدند.
یک روز، یکی از این بچه ها که مشغول بازی بود چند تا قورباغه را دید که در قسمت کم عمق استخر شنا می کردند. پسرک با خودش فکر کرد که کمی با این قورباغه ها شوخی کند. پس دوستش را صدا کرد و گفت"بیا به این قورباغه ها سنگ بزنیم، فکر کنم خیلی خوش بگذره، چون اونا به این طرف و اون طرف می پرند تا سنگ بهشون نخوره."
دوست پسرک قبول کرد و آن ها شروع کردند به پرتاب کردن سنگ به طرف قورباغه های بیچاره. پسرک و دوستش از این کار خیلی لذت می بردند و با صدای بلند می خندیدند، اما بعضی از این قورباغه های بینوا هلاک شدند و مردند. پسرک و دوستش از دیدن این منظره خوشحال تر شدند و بلندتر خندیدند.
بالاخره یکی از قورباغه ها که خیلی از کار این دو پسر عصبانی شده بود،سرش را از آب بیرون آورد و گفت"خواهش می کنم بس کنید، نخندید. این بازی شما خیلی بی رحمانه است و چند تا از دوستای ما تا الان مردند. این بازی شما اصلاً خنده دار نیست."
وقتی پسرک و دوستش صدای قورباغه را شنیدند از ترس پا به فرار گذاشتند.
آیا شما هم تا به حال با دوست خود شوخی ای کرده اید که باعث رنجش و ناراحتی اش شده باشد. اگر چنین اتفاقی افتاد، چه کاری برای جبران آن انجام داده اید؟
مرغ همسایه غاز نیست !! ( داستان )
او حتماً شایستگی آن را داشته و مطمئناً برای رسیدن به این جایگاه و موقعیت، تلاش زیادی کرده است.ممکن است این فکر که دیگران در شرایط بهتری از شما قرار دارند، خوشبختتر و خوششانسترند، از نعمتهای بیشتری برخوردارند و در زندگیشان هیچ مشکلی ندارند، مدتها ذهن شما را به خود مشغول کرده باشد. این نوع طرز فکر، سبب میشود که مدام بخواهید خودتان را با دیگران مقایسه کنید اما واقعیت، چیز دیگریست. اشکال کار در شیوهی تفکر شماست. فیلتر ذهنی، روشیست که شما با استفاده از آن، سعی میکنید برخی از اطلاعات را نادیده بگیرید و برخی دیگر را پررنگ کنید. این کار به تحریف اطلاعات منجر میشود و سبب میگردد که نتوانید واقعیتها را آنگونه که هست، ببینید. برای مقابله با تحریف شناختی، بهکارگیری تکنیکهای زیر میتواند مفید باشد:
او حتماً شایستگی آن را داشته و مطمئناً برای رسیدن به این جایگاه و موقعیت، تلاش زیادی کرده است.ممکن است این فکر که دیگران در شرایط بهتری از شما قرار دارند، خوشبختتر و خوششانسترند، از نعمتهای بیشتری برخوردارند و در زندگیشان هیچ مشکلی ندارند، مدتها ذهن شما را به خود مشغول کرده باشد. این نوع طرز فکر، سبب میشود که مدام بخواهید خودتان را با دیگران مقایسه کنید اما واقعیت، چیز دیگریست. اشکال کار در شیوهی تفکر شماست. فیلتر ذهنی، روشیست که شما با استفاده از آن، سعی میکنید برخی از اطلاعات را نادیده بگیرید و برخی دیگر را پررنگ کنید. این کار به تحریف اطلاعات منجر میشود و سبب میگردد که نتوانید واقعیتها را آنگونه که هست، ببینید. برای مقابله با تحریف شناختی، بهکارگیری تکنیکهای زیر میتواند مفید باشد:
ادامه مطلب...
داستان خر ما از کرگی دم نداشت
عبارت مثلی بالا از طرف کسی اصطلاحاً اظهار می شود که از کیفیت قضاوت و داوری نومید شود و حکم محکمه را بر مجرای عدالت و بی نظری نبیند . در واقع چون محکمه را به مثابه دیوان بلخ ملاحظه می کند از طرح دعوی منصرف شده به ذکر ضرب المثل بالا متبادر می شود . این ضرب المثل رفته رفته عمومیت پیدا کرد و در حال حاضر به طور کلی هر گاه کسی از قصد و نیت خویش انصراف حاصل کرده باشد به آن تمسک و تمثیل می جوید .
عبارت مثلی بالا از طرف کسی اصطلاحاً اظهار می شود که از کیفیت قضاوت و داوری نومید شود و حکم محکمه را بر مجرای عدالت و بی نظری نبیند . در واقع چون محکمه را به مثابه دیوان بلخ ملاحظه می کند از طرح دعوی منصرف شده به ذکر ضرب المثل بالا متبادر می شود . این ضرب المثل رفته رفته عمومیت پیدا کرد و در حال حاضر به طور کلی هر گاه کسی از قصد و نیت خویش انصراف حاصل کرده باشد به آن تمسک و تمثیل می جوید .
ادامه مطلب...
با باز شدن در ساختمان شرکت، نوشین که گوشه سالن پشت میز نشسته بود و مشغول تایپ نامهای بود، از گوشه چشم نگاه مختصری به سمت در انداخت و دوباره به کار خود ادامه داد. اما ناگهان مثل جن گرفتهها از جا پرید و به سمت زن میانسالی که در آستانه در ایستاده بود
با آشفتگی گفت: عمهجان! شما اینجا چه کار میکنین؟
عمهجان که مانتوی بلند و گشاد بر تن داشت و روسری کوچکی را زیر گلویش گره زده بود، در حالی که با لبخند به سمت نوشین میآمد با خوشرویی گفت: خب معلومه، اومدم، محل کار برادرزادهام رو ببینم!
نوشین با نگرانی نگاهی به سمت اتاق رئیس شرکت انداخت و بعد به عمه گفت: ولی شما که دیده بودین! مگه من بچهام؟ادامه مطلب...
داستان خدا و گنجشک !!!!
روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت.
فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: " می آید، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد و سر انجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.
" فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:
" با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست."
گنجشک گفت: " لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این توفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی از لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست.
سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند. خدا گفت:" ماری در راه لانه ات بود. خواب بودی. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آنگاه تو از کمین مار پر گشودی. " گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود.
خدا گفت: " و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام بر خاستی. " اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود.
ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت. های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد
فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: " می آید، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد و سر انجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.
" فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:
" با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست."
گنجشک گفت: " لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این توفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی از لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست.
سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند. خدا گفت:" ماری در راه لانه ات بود. خواب بودی. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آنگاه تو از کمین مار پر گشودی. " گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود.
خدا گفت: " و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام بر خاستی. " اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود.
ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت. های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد
خوشبخت ترین آدم روی زمین (داستان)
پیک ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند، اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که…
پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت: «نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی می دهم که بتواند مرا معالجه کند»
تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک ندانست.
تنها یکی از مردان دانا گفت : که فکر می کند می تواند شاه را معالجه کند، اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید، پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید، شاه معالجه می شود.
شاه پیک هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد. آن ها در سرتاسر مملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند. حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد.
آن که ثروت داشت، بیمار بود.
آن که سالم بود در فقر دست و پا می زد، یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت. یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند.
خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند. آخرهای یک شب، پسر شاه از کنار کلبه ای محقر و فقیرانه رد می شد
که شنید یک نفر دارد چیزهایی می گوید.
« شکر خدا که کارم را تمام کرده ام. سیر و پر غذا خورده ام و می توانم دراز بکشم و بخوابم! چه چیز دیگری می توانم بخواهم؟»
پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند.
پیک ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند، اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت!!!. اما با این حال او خدا را شکر می کرد و از زندگی اش راضی بود .
(۱۸۷۲)
لئو تولستوی
پیک ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند، اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که…
پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت: «نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی می دهم که بتواند مرا معالجه کند»
تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک ندانست.
تنها یکی از مردان دانا گفت : که فکر می کند می تواند شاه را معالجه کند، اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید، پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید، شاه معالجه می شود.
شاه پیک هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد. آن ها در سرتاسر مملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند. حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد.
آن که ثروت داشت، بیمار بود.
آن که سالم بود در فقر دست و پا می زد، یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت. یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند.
خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند. آخرهای یک شب، پسر شاه از کنار کلبه ای محقر و فقیرانه رد می شد
که شنید یک نفر دارد چیزهایی می گوید.
« شکر خدا که کارم را تمام کرده ام. سیر و پر غذا خورده ام و می توانم دراز بکشم و بخوابم! چه چیز دیگری می توانم بخواهم؟»
پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند.
پیک ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند، اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت!!!. اما با این حال او خدا را شکر می کرد و از زندگی اش راضی بود .
(۱۸۷۲)
لئو تولستوی
تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک ندانست.
تنها یکی از مردان دانا گفت : که فکر می کند می تواند شاه را معالجه کند، اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید، پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید، شاه معالجه می شود.
شاه پیک هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد. آن ها در سرتاسر مملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند. حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد.
آن که ثروت داشت، بیمار بود.
آن که سالم بود در فقر دست و پا می زد، یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت. یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند.
خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند. آخرهای یک شب، پسر شاه از کنار کلبه ای محقر و فقیرانه رد می شد
که شنید یک نفر دارد چیزهایی می گوید.
« شکر خدا که کارم را تمام کرده ام. سیر و پر غذا خورده ام و می توانم دراز بکشم و بخوابم! چه چیز دیگری می توانم بخواهم؟»
پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند.
پیک ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند، اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت!!!. اما با این حال او خدا را شکر می کرد و از زندگی اش راضی بود .
(۱۸۷۲)
لئو تولستوی
داستان شهر ممنوعه !!
شهری بود كه در آن، همه چیز ممنوع بود...
و چون تنها چیزی كه ممنوع نبود بازی الك دولك بود، اهالی شهر هر روز به صحراهای اطراف میرفتند و اوقات خود را با باری الك دولك میگذراندند...
و چون قوانین ممنوعیت نه یكباره بلكه به تدریج و همیشه با دلایل كافی وضع شده بودند، كسی دلیلی برای گلایه و شكایت نداشت و اهالی مشكلی هم برای سازگاری با این قوانین نداشتند...!
سال ها گذشت. یك روز بزرگان شهر دیدند كه ضرورتی وجود ندارد كه همه چیز ممنوع باشد و جارچیها را روانه كوچه و بازار كردند تا به مردم اطلاع بدهند كه میتوانند هر كاری دلشان میخواهد بكنند...
جارچی ها برای رساندن این خبر به مردم، به مراكز تجمع اهالی شهر رفتند و با صدای بلند به مردم گفتند:
آهای مردم! آهای ... ! بدانید و آگاه باشید كه از حالا به بعد هیچ كاری ممنوع نیست !!!
مردم كه دور جارچی ها جمع شده بودند، پس از شنیدن اطلاعیه، پراكنده شدند و بازی الك دولك شان را از سر گرفتند...!!!
جارچی ها دوباره اعلام كردند:
میفهمید!؟! شما حالا آزاد هستید كه هر كاری دلتان میخواهد، بكنید !
اهالی جواب دادند: خب! ما داریم الك دولك بازی میكنیم !
جارچی ها كارهای جالب و مفید متعددی را به یادشان آوردند كه آنها قبلاً انجام میدادند و حالا دوباره میتوانستند به آن بپردازند...
ولی اهالی گوش نكردند و همچنان به بازی الك دولك شان ادامه داند؛ بدون لحظهای درنگ !!!
جارچی ها كه دیدند تلاش شان بینتیجه است، رفتند كه به اُمرا اطلاع دهند...
اُمرا گفتند: كاری ندارد! الك دولك را ممنوع میكنیم !
شهری بود كه در آن، همه چیز ممنوع بود...
و چون تنها چیزی كه ممنوع نبود بازی الك دولك بود، اهالی شهر هر روز به صحراهای اطراف میرفتند و اوقات خود را با باری الك دولك میگذراندند...
و چون قوانین ممنوعیت نه یكباره بلكه به تدریج و همیشه با دلایل كافی وضع شده بودند، كسی دلیلی برای گلایه و شكایت نداشت و اهالی مشكلی هم برای سازگاری با این قوانین نداشتند...!
سال ها گذشت. یك روز بزرگان شهر دیدند كه ضرورتی وجود ندارد كه همه چیز ممنوع باشد و جارچیها را روانه كوچه و بازار كردند تا به مردم اطلاع بدهند كه میتوانند هر كاری دلشان میخواهد بكنند...
جارچی ها برای رساندن این خبر به مردم، به مراكز تجمع اهالی شهر رفتند و با صدای بلند به مردم گفتند:
آهای مردم! آهای ... ! بدانید و آگاه باشید كه از حالا به بعد هیچ كاری ممنوع نیست !!!
مردم كه دور جارچی ها جمع شده بودند، پس از شنیدن اطلاعیه، پراكنده شدند و بازی الك دولك شان را از سر گرفتند...!!!
جارچی ها دوباره اعلام كردند:
میفهمید!؟! شما حالا آزاد هستید كه هر كاری دلتان میخواهد، بكنید !
اهالی جواب دادند: خب! ما داریم الك دولك بازی میكنیم !
جارچی ها كارهای جالب و مفید متعددی را به یادشان آوردند كه آنها قبلاً انجام میدادند و حالا دوباره میتوانستند به آن بپردازند...
ولی اهالی گوش نكردند و همچنان به بازی الك دولك شان ادامه داند؛ بدون لحظهای درنگ !!!
جارچی ها كه دیدند تلاش شان بینتیجه است، رفتند كه به اُمرا اطلاع دهند...
اُمرا گفتند: كاری ندارد! الك دولك را ممنوع میكنیم !
داستان جالب آقای گاو !
در یك مدرسه راهنمایی دخترانه در منطقه محروم شهر خدمت می كردم و چند سالی بود كه مدیر مدرسه شده بودم.
قرار بود زنگ تفریح اول، پنج دقیقه دیگر نواخته شود و دانش آموزان به حیاط مدرسه بروند.
هنوز دفتر مدرسه خلوت بود و هیاهوی دانش آموزان در حیاط و گفت وگوی همكاران در دفتر مدرسه، به هم نیامیخته بود.
در همین هنگام، مردی با ظاهری آراسته و سر و وضعی مرتب در دفتر مدرسه حاضر شد و خطاب به من گفت:
با خانم... دبیر كلاس دومی ها كار دارم و می خواهم درباره درس و انضباط فرزندم از او سؤال هایی بكنم.
از او خواستم خودش را معرفی كند. گفت:
من "گاو" هستم ! خانم دبیر بنده را می شناسند. بفرمایید گاو، ایشان متوجه می شوند.
تعجب كردم و موضوع را با خانم دبیر كه با نواخته شدن زنگ تفریح، وارد دفتر مدرسه شده بود، در میان گذاشتم.
یكه خورد و گفت: ممكن است این آقا اختلال رفتار داشته باشد. یعنی چه گاو؟ من كه چیزی نمی فهمم...
از او خواستم پیش پدر دانش آموز یاد شده برود و به وی گفتم:
اصلاً به نظر نمی رسد اختلالی در رفتار این آقا وجود داشته باشد. حتی خیلی هم متشخص به نظر می رسد.
خانم دبیر با اكراه پذیرفت و نزد پدر دانش آموز كه در گوشه ای از دفتر نشسته بود، رفت.
مرد آراسته، با احترام به خانم دبیر ما سلام داد و خودش را معرفی كرد: "من گاو هستم!"
- خواهش می كنم، ولی...
- شما بنده را به خوبی می شناسید.
من گاو هستم، پدر گوساله؛ همان دختر۱۳ ساله ای كه شما دیروز در كلاس، او را به همین نام صدا زدید...
دبیر ما به لكنت افتاد و گفت: آخه، می دونید...
- بله، ممكن است واقعاً فرزندم مشكلی داشته باشد و من هم در این مورد به شما حق می دهم.
ولی بهتر بود مشكل انضباطی او را با من نیز در میان می گذاشتید.
قطعاً من هم می توانستم اندكی به شما كمك كنم.
خانم دبیر و پدر دانش آموز مدتی با هم صحبت كردند.
گفت و شنود آنها طولانی، ولی توأم با صمیمیت و ادب بود. آن پدر، در خاتمه كارتی را به خانم دبیر ما داد و با خداحافظی از همه، مدرسه را ترك كرد.
وقتی او رفت، كارت را با هم خواندیم.
در كنار مشخصاتی همچون نشانی و تلفن، روی آن نوشته شده بود:
دكتر... عضو هیأت علمی دانشكده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه... !
قرار بود زنگ تفریح اول، پنج دقیقه دیگر نواخته شود و دانش آموزان به حیاط مدرسه بروند.
هنوز دفتر مدرسه خلوت بود و هیاهوی دانش آموزان در حیاط و گفت وگوی همكاران در دفتر مدرسه، به هم نیامیخته بود.
در همین هنگام، مردی با ظاهری آراسته و سر و وضعی مرتب در دفتر مدرسه حاضر شد و خطاب به من گفت:
با خانم... دبیر كلاس دومی ها كار دارم و می خواهم درباره درس و انضباط فرزندم از او سؤال هایی بكنم.
از او خواستم خودش را معرفی كند. گفت:
من "گاو" هستم ! خانم دبیر بنده را می شناسند. بفرمایید گاو، ایشان متوجه می شوند.
تعجب كردم و موضوع را با خانم دبیر كه با نواخته شدن زنگ تفریح، وارد دفتر مدرسه شده بود، در میان گذاشتم.
یكه خورد و گفت: ممكن است این آقا اختلال رفتار داشته باشد. یعنی چه گاو؟ من كه چیزی نمی فهمم...
از او خواستم پیش پدر دانش آموز یاد شده برود و به وی گفتم:
اصلاً به نظر نمی رسد اختلالی در رفتار این آقا وجود داشته باشد. حتی خیلی هم متشخص به نظر می رسد.
خانم دبیر با اكراه پذیرفت و نزد پدر دانش آموز كه در گوشه ای از دفتر نشسته بود، رفت.
مرد آراسته، با احترام به خانم دبیر ما سلام داد و خودش را معرفی كرد: "من گاو هستم!"
- خواهش می كنم، ولی...
- شما بنده را به خوبی می شناسید.
من گاو هستم، پدر گوساله؛ همان دختر۱۳ ساله ای كه شما دیروز در كلاس، او را به همین نام صدا زدید...
دبیر ما به لكنت افتاد و گفت: آخه، می دونید...
- بله، ممكن است واقعاً فرزندم مشكلی داشته باشد و من هم در این مورد به شما حق می دهم.
ولی بهتر بود مشكل انضباطی او را با من نیز در میان می گذاشتید.
قطعاً من هم می توانستم اندكی به شما كمك كنم.
خانم دبیر و پدر دانش آموز مدتی با هم صحبت كردند.
گفت و شنود آنها طولانی، ولی توأم با صمیمیت و ادب بود. آن پدر، در خاتمه كارتی را به خانم دبیر ما داد و با خداحافظی از همه، مدرسه را ترك كرد.
وقتی او رفت، كارت را با هم خواندیم.
در كنار مشخصاتی همچون نشانی و تلفن، روی آن نوشته شده بود:
دكتر... عضو هیأت علمی دانشكده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه... !
بیایید واقعاً مردانه زن ها را گرامی بداریم... (15+)
روز اولی که رفتم موسسه، میان تمام بچه ها، چشمم افتاد به یکی که خیلی شبیه خواهرزادهام بود. مثل اون موهای لختی داشت که مدل مصری کوتاه شده بود و پوست سفید و لب و دماغ کوچولویی که اون رو بیشتر شبیه خواهرزادم میکرد. چشمهاش چشمهایی بود که دنبال یه دریا محبت میگشت. در کل چهره ای داشت که از تو ذهنم نمیره.
خجالتی نبود، اومد پیشم نشست و بهم گفت خاله باهام بازی میکنی!؟. خندم گرفت. بهش گفتم اسمت چیه!؟ گفت: مریم. گفتم: مریم جون چند سالته !؟. دست کوچیکش رو گرفت جلوی صورتم بعد با انگشتاش گفت 4 سال. بغلش کردم و پیش خودم نشوندمش و تا موقع رفتن با مریم و بقیه بچهها کلی بازی کردیم.
یک هفته از ماجرای آشنایی من با موسسه گذشته بود. دوباره رفتم پیش بچهها. اما هرچی چشم گردوندم مریم بین بچه ها نبود. رفتم پیش مربی بچهها و پرسیدم، مریم کجاست!؟ گفت: سرما خورده بردنش دکتر. همین جا بود که در مورد زندگی مریم ازش پرسیدم و چیزیهایی شنیدم که حالم رو بدجور دگرگون کرد. به حدی که تا یه هفته دست و دلم به هیچ کاری نمیرفت.
حالا براتون از قصه زندگی مریم که خودش از اون بیخبره یعنی هنوز زوده که باخبر بشه میگم. مریم دختر مهربانی که بیش از 4 سال ندارد، نه پدر داره نه مادر. شاید فکر کنید بچه یتیم هستش. اما نه، پدر و مادر داره، اما چه پدر و مادری ...!!. مادر مریم، دختر فراری و پدرش هم یکی از مردهای گرگ صفت جامعهی ما هست که فقط در فکر ارضای غرایز خودشون هستن.
بله، نطفهی مریم از یه رابطه نامشروع بسته شده. دختری که تا آخر عمر قربانی گناه هوسه. مشاور مریم میگه: این بچه، دختر حساسیه. خیلی باهوشه، همه چی رو زود یاد میگیره و خیلی هم در مورد پدر و مادرش از ما سوال میپرسه. مشاور میگه: تا یه سنی حقیقت به اونها گفته نمیشه اما بعد یه سنی بهشون گفته میشه و اونوقت معلوم نیست چه بلایی سر مریم و احساساتش میاد. تابه حال، هر کسی که خواست مریم رو برای فرزندخواندگی بپذیره وقتی از ماجرا خبردار شد نظرش برگشت.
خب بگذریم. مریم یه عروسک داره اسمش عسله. مریم خودش رو مامان اون عروسک میدونه غافل از اینکه شاید هیچ وقت... راستی یادم رفته بود که اینو بگم. وقتی مریم تو بیمارستان به دنیا اومد مادرش یا به اصطلاح مادر فراری یه نامه گذاشت و در رفت و تو نامه نوشته بود، چون نمیدونه بابای این بچه کیه، اسمش رو گذاشته مریم...
نویسنده : خانم ی. آ
پینـوشت: بیاییم مردانه زنها را گرامی بداریم؛
این بار اگر زن زیبارویی را دیدیم، هوس را زنده به گور کنیم و خدا را شکر کنیم برای خلق این زیبایی؛
زیر باران، اگر دختری را سوار کردیم، به جای شماره به او امنیت بدهیم؛
او را به مقصد مورد نظرش برسانیم، نه به مقصد مورد نظرمان؛
هنگام ورود به هر جایی، با احترام بگوییم، اول شما؛
در تاکسی، خودمان را به در بچسبانیم نه به او؛
در اتوبوس جای خود را به پیرزنی بدهیم که ایستاده،
و ...
بیایید فارغ از جنسیت کمی واقعاً مرد باشیم...،
نه این که از مردی فقط کُتَش و سیبیلش را داشته باشیم!،
بیایید واقعاً مردانه زنها را گرامی بداریم...
دلنـوشت: خـــــدا پـرسید: میخوری یا میبری!؟
گفتم: میخورم،
چه میدانستم حسرت ها را میخورند،
لـــذتها را میبــــرند...
روز اولی که رفتم موسسه، میان تمام بچه ها، چشمم افتاد به یکی که خیلی شبیه خواهرزادهام بود. مثل اون موهای لختی داشت که مدل مصری کوتاه شده بود و پوست سفید و لب و دماغ کوچولویی که اون رو بیشتر شبیه خواهرزادم میکرد. چشمهاش چشمهایی بود که دنبال یه دریا محبت میگشت. در کل چهره ای داشت که از تو ذهنم نمیره.
خجالتی نبود، اومد پیشم نشست و بهم گفت خاله باهام بازی میکنی!؟. خندم گرفت. بهش گفتم اسمت چیه!؟ گفت: مریم. گفتم: مریم جون چند سالته !؟. دست کوچیکش رو گرفت جلوی صورتم بعد با انگشتاش گفت 4 سال. بغلش کردم و پیش خودم نشوندمش و تا موقع رفتن با مریم و بقیه بچهها کلی بازی کردیم.
یک هفته از ماجرای آشنایی من با موسسه گذشته بود. دوباره رفتم پیش بچهها. اما هرچی چشم گردوندم مریم بین بچه ها نبود. رفتم پیش مربی بچهها و پرسیدم، مریم کجاست!؟ گفت: سرما خورده بردنش دکتر. همین جا بود که در مورد زندگی مریم ازش پرسیدم و چیزیهایی شنیدم که حالم رو بدجور دگرگون کرد. به حدی که تا یه هفته دست و دلم به هیچ کاری نمیرفت.
حالا براتون از قصه زندگی مریم که خودش از اون بیخبره یعنی هنوز زوده که باخبر بشه میگم. مریم دختر مهربانی که بیش از 4 سال ندارد، نه پدر داره نه مادر. شاید فکر کنید بچه یتیم هستش. اما نه، پدر و مادر داره، اما چه پدر و مادری ...!!. مادر مریم، دختر فراری و پدرش هم یکی از مردهای گرگ صفت جامعهی ما هست که فقط در فکر ارضای غرایز خودشون هستن.
بله، نطفهی مریم از یه رابطه نامشروع بسته شده. دختری که تا آخر عمر قربانی گناه هوسه. مشاور مریم میگه: این بچه، دختر حساسیه. خیلی باهوشه، همه چی رو زود یاد میگیره و خیلی هم در مورد پدر و مادرش از ما سوال میپرسه. مشاور میگه: تا یه سنی حقیقت به اونها گفته نمیشه اما بعد یه سنی بهشون گفته میشه و اونوقت معلوم نیست چه بلایی سر مریم و احساساتش میاد. تابه حال، هر کسی که خواست مریم رو برای فرزندخواندگی بپذیره وقتی از ماجرا خبردار شد نظرش برگشت.
خب بگذریم. مریم یه عروسک داره اسمش عسله. مریم خودش رو مامان اون عروسک میدونه غافل از اینکه شاید هیچ وقت... راستی یادم رفته بود که اینو بگم. وقتی مریم تو بیمارستان به دنیا اومد مادرش یا به اصطلاح مادر فراری یه نامه گذاشت و در رفت و تو نامه نوشته بود، چون نمیدونه بابای این بچه کیه، اسمش رو گذاشته مریم...
نویسنده : خانم ی. آ
پینـوشت: بیاییم مردانه زنها را گرامی بداریم؛
این بار اگر زن زیبارویی را دیدیم، هوس را زنده به گور کنیم و خدا را شکر کنیم برای خلق این زیبایی؛
زیر باران، اگر دختری را سوار کردیم، به جای شماره به او امنیت بدهیم؛
او را به مقصد مورد نظرش برسانیم، نه به مقصد مورد نظرمان؛
هنگام ورود به هر جایی، با احترام بگوییم، اول شما؛
در تاکسی، خودمان را به در بچسبانیم نه به او؛
در اتوبوس جای خود را به پیرزنی بدهیم که ایستاده،
و ...
بیایید فارغ از جنسیت کمی واقعاً مرد باشیم...،
نه این که از مردی فقط کُتَش و سیبیلش را داشته باشیم!،
بیایید واقعاً مردانه زنها را گرامی بداریم...
گفتم: میخورم،
چه میدانستم حسرت ها را میخورند،
لـــذتها را میبــــرند...
داستان کوتاه آموزنده
زمانی که بچه بودیم، باغ انار بزرگی داشتیم که ما بچه ها خیلی دوست داشتیم، تابستونا که گرمای شهر طاقت فرسا میشد، برای چند هفته ای کوچ میکردیم به این باغ خوش آب و هوا که حدوداً ۳۰ کیلومتری با شهر فاصله داشت، اکثراً فامیل های نزدیک هم برای چند روزی میومدن و با بچه هاشون، در این باغ مهمون ما بودن، روزهای بسیار خوش و خاطره انگیزی ما در این باغ گذروندیم اما خاطره ای
که میخوام براتون تعریف کنم، شاید زیاد خاطره خوشی نیست اما درس بزرگی شد برای من در زندگیم...
تا جایی که یادمه، اواخر شهریور بود، همه فامیل اونجا جمع بودن چونکه وقت جمع کردن انارها رسیده بود، ۸-۹ سالم بیشتر نبود، اون روز تعداد زیادی از کارگران بومی در باغ ما جمع شده بودن برای برداشت انار، ما بچه ها هم طبق معمول مشغول بازی کردن و خوش گذروندن بودیم!
بزرگترین تفریح ما در این باغ، بازی گرگم به هوا بود اونم بخاطر درختان زیاد انار و دیگر میوه ها و بوته ای انگوری که در این باغ وجود داشت، بعضی وقتا میتونستی، ساعت ها قائم شی، بدون اینکه کسی بتونه پیدات کنه!
بعد از نهار بود که تصمیم به بازی گرفتیم، من زیر یکی از این درختان قایم شده بودم که دیدم یکی از کارگرای جوونتر، در حالی که کیسه سنگینی پر از انار در دست داشت، نگاهی به اطرافش انداخت و وقتی که مطمئن شد که کسی اونجا نیست، شروع به کندن چاله ای کرد و بعد هم کیسه انارها رو اونجا گذاشت و دوباره این چاله رو با خاک پوشوند، کارگرها اون زمان وضعشون خیلی اسفناک بود و با همین چند تا انار دزدی، هم دلشون خوش بود!
با خودم گفتم، انارهای مارو میدزدی صبر کن بلایی سرت بیارم که دیگه از این غلطا نکنی!
بدون اینکه خودمو به اون شخص نشون بدم به بازی کردن ادامه دادم، به هیچ کس هم چیزی در این مورد نگفتم!
غروب که همه کار گرها جمع شده بودن و میخواستن مزدشنو از بابا بگیرن، من هم اونجا بودم، نوبت رسید به کارگری که انارها رو زیر خاک قایم کرده بود، پدر در حال دادن پول به این شخص بود که من با غرور زیاد با صدای بلند گفتم، بابا من دیدم که علی اصغر، انارها رو دزدید و زیر خاک قایم کرد! جاشم میتونم به همه نشون بدم، این کارگر دزده و شما نباید بهش پول بدین!
پدر خدا بیامرز ما، هیچوقت در عمرش دستشو رو کسی بلند نکرده بود، برگشت به طرف من، نگاهی به من کرد، همه منتظر عکس العمل پدر بودن، بابا اومد پیشم و بدون اینکه حرفی بزنه، سیلی محکمی زد تو صورتم و گفت برو دهنتو آب بکش، من خودم به علی اصغر گفته بودم، انار هارو اونجا چال کنه، واسه زمستون!
بعدشم رفت پیش علی اصغر، گفت شما ببخشش، بچس اشتباه کرد، پولشو بهش داد، ۲۰ تومان هم گذاشت روش، گفت اینم بخاطر زحمت اضافت!!!
من گریه کنان رفتم تو اطاق، دیگه هم بیرون نیومدم!
کارگرا که رفتن، بابا اومد پیشم، صورتمو بوسید، گفت میخواستم ازت عذر خواهی کنم! اما این، تو زندگیت هیچوقت یادت نره که هیچوقت با آبروی کسی بازی نکنی، علی اصغر کار بسیار ناشایستی کرده اما بردن آبروی مردی جلو فامیل و در و همسایه، از کار اونم زشت تره!
شب شده بود، اومدم از ساختمون بیرون که برم تو باغ پیش بچه های دیگه، دیدم علی اصغر سرشو انداخته پایین و واستاده پشت در، کیسه ای تو دستش بود گفت اینو بده به حاج آقا بگو از گناه من بگذره!
کیسه رو بردم پیش بابا، بازش کرد، دیدیم کیسه ای که چال کرده بود توشه، به اضافه همه پولایی که بابا بهش داده بود...
که میخوام براتون تعریف کنم، شاید زیاد خاطره خوشی نیست اما درس بزرگی شد برای من در زندگیم...
تا جایی که یادمه، اواخر شهریور بود، همه فامیل اونجا جمع بودن چونکه وقت جمع کردن انارها رسیده بود، ۸-۹ سالم بیشتر نبود، اون روز تعداد زیادی از کارگران بومی در باغ ما جمع شده بودن برای برداشت انار، ما بچه ها هم طبق معمول مشغول بازی کردن و خوش گذروندن بودیم!
بزرگترین تفریح ما در این باغ، بازی گرگم به هوا بود اونم بخاطر درختان زیاد انار و دیگر میوه ها و بوته ای انگوری که در این باغ وجود داشت، بعضی وقتا میتونستی، ساعت ها قائم شی، بدون اینکه کسی بتونه پیدات کنه!
بعد از نهار بود که تصمیم به بازی گرفتیم، من زیر یکی از این درختان قایم شده بودم که دیدم یکی از کارگرای جوونتر، در حالی که کیسه سنگینی پر از انار در دست داشت، نگاهی به اطرافش انداخت و وقتی که مطمئن شد که کسی اونجا نیست، شروع به کندن چاله ای کرد و بعد هم کیسه انارها رو اونجا گذاشت و دوباره این چاله رو با خاک پوشوند، کارگرها اون زمان وضعشون خیلی اسفناک بود و با همین چند تا انار دزدی، هم دلشون خوش بود!
با خودم گفتم، انارهای مارو میدزدی صبر کن بلایی سرت بیارم که دیگه از این غلطا نکنی!
بدون اینکه خودمو به اون شخص نشون بدم به بازی کردن ادامه دادم، به هیچ کس هم چیزی در این مورد نگفتم!
غروب که همه کار گرها جمع شده بودن و میخواستن مزدشنو از بابا بگیرن، من هم اونجا بودم، نوبت رسید به کارگری که انارها رو زیر خاک قایم کرده بود، پدر در حال دادن پول به این شخص بود که من با غرور زیاد با صدای بلند گفتم، بابا من دیدم که علی اصغر، انارها رو دزدید و زیر خاک قایم کرد! جاشم میتونم به همه نشون بدم، این کارگر دزده و شما نباید بهش پول بدین!
پدر خدا بیامرز ما، هیچوقت در عمرش دستشو رو کسی بلند نکرده بود، برگشت به طرف من، نگاهی به من کرد، همه منتظر عکس العمل پدر بودن، بابا اومد پیشم و بدون اینکه حرفی بزنه، سیلی محکمی زد تو صورتم و گفت برو دهنتو آب بکش، من خودم به علی اصغر گفته بودم، انار هارو اونجا چال کنه، واسه زمستون!
بعدشم رفت پیش علی اصغر، گفت شما ببخشش، بچس اشتباه کرد، پولشو بهش داد، ۲۰ تومان هم گذاشت روش، گفت اینم بخاطر زحمت اضافت!!!
من گریه کنان رفتم تو اطاق، دیگه هم بیرون نیومدم!
کارگرا که رفتن، بابا اومد پیشم، صورتمو بوسید، گفت میخواستم ازت عذر خواهی کنم! اما این، تو زندگیت هیچوقت یادت نره که هیچوقت با آبروی کسی بازی نکنی، علی اصغر کار بسیار ناشایستی کرده اما بردن آبروی مردی جلو فامیل و در و همسایه، از کار اونم زشت تره!
شب شده بود، اومدم از ساختمون بیرون که برم تو باغ پیش بچه های دیگه، دیدم علی اصغر سرشو انداخته پایین و واستاده پشت در، کیسه ای تو دستش بود گفت اینو بده به حاج آقا بگو از گناه من بگذره!
کیسه رو بردم پیش بابا، بازش کرد، دیدیم کیسه ای که چال کرده بود توشه، به اضافه همه پولایی که بابا بهش داده بود...
داستان گدایی ملانصرالدین !!
تکناز : ملانصرالدین هر روز در بازار گدایی می کرد و مردم با نیرنگی، حماقت او را دست می انداختند. دو سکه به او نشان می دادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره، اما ملانصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می کرد. این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می آمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملانصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می کرد.
تا اینکه مرد مهربانی از راه رسید و از اینکه ملانصرالدین را آنطور دست می انداختند، ناراحت شد. در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند، سکه طلا را بردار. اینطوری هم پول بیشتری گیرت می آید و هم دیگر دستت نمی اندازند. ملانصرالدین پاسخ داد: ظاهرا حق با شماست، اما اگر سکه طلا را بردارم، دیگر مردم به من پول نمی دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آن هایم. شما نمی دانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آورده ام. اگر کاری که می کنی، هوشمندانه باشد، هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند!
تکناز : ملانصرالدین هر روز در بازار گدایی می کرد و مردم با نیرنگی، حماقت او را دست می انداختند. دو سکه به او نشان می دادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره، اما ملانصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می کرد. این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می آمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملانصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می کرد.
تا اینکه مرد مهربانی از راه رسید و از اینکه ملانصرالدین را آنطور دست می انداختند، ناراحت شد. در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند، سکه طلا را بردار. اینطوری هم پول بیشتری گیرت می آید و هم دیگر دستت نمی اندازند. ملانصرالدین پاسخ داد: ظاهرا حق با شماست، اما اگر سکه طلا را بردارم، دیگر مردم به من پول نمی دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آن هایم. شما نمی دانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آورده ام. اگر کاری که می کنی، هوشمندانه باشد، هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند!
بعد از چند روز سفر کیم کارداشین سریعا تصمیم به بازگشت به خانه گرفت. به گزارش بروزترین ها او در فرودگاه لکس با یک ظاهر زیبا دیده شد.این هنرمند بسیار زیبا به نظر میرسید. او در یک ژاکت سفید و یک جین و کفش های پاشنه بلند با آن عینک واقعا می درخشید.
در روز دوشنبه کیم مهمان کلی ریپا بود.ظاهرا آن دو در مورد طلاق او از کریس هامبر حرف میزدند.
ادامه مطلب...
به گزارش بروزترین ها هر چند رایان گوسلینگ در گلدن گلاب حضور نداشت اما او با یک ظاهر کاملا خوش تیپ و زیبا در روز پنجشنیه در فستیوال فیلم های برتر جهان در تایلند حضورداشت.هنرمند۳۱ ساله در کت شلوار و کراوات بسیار خوش تیپ تر به نظر می رسید.او برای بازی در فیلم drive دعوت شد. ظاهرا او یک همکاری دیگر با کارگردان همین فیلم خواهد داشت که نام این فیلم only god forgive است.
ادامه مطلب...
به گزارش بروزترین ها هیلاری داف در بعد از ظهر روز پنجشنبه در سالن ارایش ناخن در لس آنجلس دیده شد.بعد از اتمام کار مانیکور چند عکس از او گرفته شد. او طبق معمول یک بلوز آبی راه راه تنگ پوشیده بود و یک شلوار حاملگی به همرا کلاه زیبا.
تا زمانیکه فرزند پسر او به دنیا بیاید(ظاهرا در بهار به دنیا خواهد آمد)هیلاری باید مثل همیشه خود را زیبا نگه دارد.و این در حالی است که او همچنان در سالن های زیبایی و مانیکور دیده شده است .
ادامه مطلب...
به گزارش بروزترین ها جاستین بیبر در کنسرت اجرای خود را به همراه خواهر سه ساله اش برگزار کرد.
تمامی خانواده ی جاستیم از قبیل پدر بزرگ و مادر بزرگش نیز در این کنسرت حضور داشتند آن خواهر و برادر آهنگ baby
را با هم خواندند
ادامه مطلب...
Title: Dream High
Genre: Musical, school, romance
Episodes: 16
Producer: Bae Yong Joon, Park Jin Young
Screenwriter: Park Hye Ryun
Director: Lee Eung Bok
Broadcast network: KBS2 , Monday & Tuesday 21:55
Broadcast period: 2011-Jan-03
Production Companies: KeyEast, JYPE, and CJ Med
Main Cast
Kim Soo Hyun as Song Sam Dong
Taecyeon as Jin Gook
Wooyoung as Kevin
Ham Eun Jung as Yoon Baek Hee
Suzy (from Kpop group miss A) as Go Hye Mi
IU
JOO
Uhm Ki Joon
Lee Yoon Ji
Bae Yong Joon
Park Jin Young
Han Ji Hoo
Yoon Young Ah
Lee Byung Joon
Jun Ah Min
Kim Hyun Joong (cameo)
Jo Sumi (cameo
برای دانلود به ادامه مطلب بریید....
ادامه مطلب...
ونگر:فصل را براي ويلشر تمام شده ندانيد آرسن ونگر، سرمربي آرسنال، تاکيد کرد نبايد اين فصل را براي جک ويلشر پايان يافته دانست. |
این مربی فرانسوی روز گذشته تایید کرد ویلشر در تمرینات روز چهارشنبه بار دیگر دچار مصدومیت شده و برای مشخص شدن میزان دقیق مصدومیتش باید آزمایشات بیشتری انجام دهد. |
گوارديولا پيش از ديدار با ويارئال سرمربي آبي ـ اناريها ديدار تيمش با ويارئال در چارچوب هفته بيستم رقابتهاي لاليگا را سخت و حساس دانست. |
بارسلونا در چارچوب هفته بيستم رقابتهاي لاليگا فردا (يکشنبه) ميهمان ويارئالي است که اين فصل را بسيار ضعيف دنبال کرده و با 19 امتياز در رده هفدهم جدول رده بندي است. پپ گوارديولا سرمربي آبي ـ اناريها در نشست خبري پيش از بازي که به خاطر مرگ دني موتسينوس روزنامهنگاري که هفته گذشته بر اثر سانحه رانندگي فوت کرد با يک دقيقه سکوت آغاز کرد، گفت: به خوبي ميدانيم که مقابل چه تيمي بازي مي کنم، اين بازي براي ما اهميت بسيار زيادي دارد و نميخواهيم بيش از اين امتياز از دست بدهيم. مشکل ما در اين بازي اين نيست که در خانه حريف به ميدان ميرويم، بلکه مشکل اصلي بازيکنان اين تيم هستند. ويارئال بازيکنان بسيار خوبي در ترکيب دارد و جايگاه کنوني آنها اصلا شايسته اين تيم نيست. آنها بازيهاي زيبايي را به نمايش مي گذارند. اميدواريم که بتوانيم در اين ديدار بازي زيبايي هميشگي خود را به نمايش گذاريم و سه امتياز را کسب کنيم.
در جدول رده بندي رقابت هاي لاليگا، رئال مادريد با 49 امتياز صدرنشين است و تيم هاي بارسلونا و والنسيا به ترتيب با 44 و 35 امتياز به ترتيب در رده هاي دوم و سوم هستند. |
فدراسيون بايد بازي با مس سرچشمه را تکرار کند روابط عمومي باشگاه راه آهن تاکيد کرد که فدراسيون فوتبال بايد بازي اين تيم با مس سرچشمه را تکرار کند. |
روابط عمومی باشگاه راهاهن در واکنش به اظهارات حسین عسگری نائب رئیس کمیته داوران مبنی بر اینکه مادهای در آئیننامه انضباطی نیست که به تکرار بازی تاکید داشته باشد، اعلام کرد: " باشگاه راهآهن بر اساس ماده 38 آئیننامه انضباطی خواستار تکرار مسابقه با مس سرچشمه شده است. بر اساس این ماده در صورتی که مقام رسمی در برگزاری مسابقه اشتباه کند، پس از بررسی کارشناسی کمیته انضباطی میتواند بر اساس کیفیت اشتباه و میزان تاثیر آن در سرنوشت تیمها نتیجه مسابقه را تغییر، تائید یا حکم به تکرار بازی دهد. با توجه به اتفاقاتی که در بازی راه آهن و مس سرچشمه رخ داد، داور در برگزاری مسابقه اشتباه کرده و یک بازیکن غیرمجاز که باید اخراج میشده را در زمین حفظ کرد. داور به مربی و یا کاپیتان یا یکی از عناصر تیم راهآهن نگفته که اخطار به نام شخص دیگری ثبت شده. او هر دو اخطاری که به اویس کردجهان داده، مشخص است که کارت زرد به این بازیکن داده شده است. همچنین برخلاف ادعای مطرح شده از سوی ناظر بازی داور به داور چهارم اعلام نکرده اخطار را به نام شماره 7 ثبت کرده و تصاویر تلویزیونی هم چنین موضوعی دیده نمیشود. وقتی دایی و انصاریفرد نسبت به این موضوع معترض شدند آقای جلال مرادی اعلام کرد داور اخطار خود را اصلاح کرده بود و این حرفها بعد از مسابقه به هیچ عنوان نمیتواند ملاک باشد. همچنین عنایت ناظر داوری زمانی که اویس کردجهان اخطار دوم را دریافت کرد در پاسخ به اعتراض انصاریفرد مدیر عامل باشگاه راه آهن به یادداشتهای خود نگاه کرد و شخصی را کنار زمین فرستاد تا به ناظر بازی اعلام کند که شماره 2 باید زمین را ترک کند. تعجب میکنیم چه طور آقای عنایت در گزارشش به این موضوع اشاره نکرده است. متاسفانه اشتباهی صورت گرفته و حالا باید به پذیرش این اشتباه تن داد و طبق قانون بازی را تکرار کرد. کارشناسان داوری به مسئولان ذیربط بر چنین موضوعی صحه گذاشتند و امروز مدیر عامل باشگاه با حضور در کمیته انضباطی و داوران این موضوع را پیگیری کرد و امیدواریم طبق قانون کمیته انضباطی سازمان لیگ و کمیته داوران هر چه زودتر دستور تکرار بازی را بدهند تا حق و حقوق راه آهن تضعیف نشود."
|
صالح:استراتژي ما گرفتن 4 امتياز از دو بازي است سرمربي تيم فوتبال سايپا گفت: استراتژي تيم ما کسب 4 امتياز از دو مسابقه است. |
مجید صالح در نشست خبری پیش از مسابقه قردا با نفت تهران گفت: بازی بسیار سختی پیش رو داریم. نفت یکی از بهترین تیمهای لیگ است و همچنان میخواهد خود را در جمع تیمهای بالای جدول حفظ کند ما این تیم را آنالیز کردهایم. دو بازی مهم با نفت تهران و مس کرمان در پیش داریم که این دو بازی برای ما بسیار حیاتی است. استراتژی تیم ما این است که از دو بازی حداقل 4 امتیاز بگیریم. هر مسابقه هم برای ما حکم فینال دارد و به بازیکنانم گفته ام که در هر بازی برای کسب سه امتیاز بچنگید. سرمربی سایپا با اشاره به میزبانی این تیم گفت: تیم ما معمولا خارج از خانه بهتر نتیجه میگیرد زیرا نتایج سالهای اخیر باعث شده تعداد تماشاگران سایپا کاهش یابند و نتوانیم تماشاگران زیادی جذب کنیم. دومین مسئله میزبانی ما این است که نمیتوانیم میزبان استقلال و پرسپولیس در کرج باشیم و تیمهای دیگر 17 مسابقه در خانه دارند و ما 15 بازی. صالح در مورد شرایط بحرانی نفت تهران گفت: ما پیش از بازی در نفت تهران با تیمهایی بازی کردیم که مشکلات فراوانی داشتند، ذوب آهن، نفت آبادان و داماش تیمهایی هستند که شرایط بحرانی داشتند با این حال ما برای نفت احترام زیادی قائلیم با این حال این تیم هنوز بالاتر از ما در جدول قرار دارد و ما با تمام توان برای کسب پیروزی به میدان میرویم. |
مهاجم منچستريونايتد به هانوفر پيوست مام بيرام ديوف، مهاجم سنگالي باشگاه منچستريونايتد با قراردادي دو ساله به هانوفر آلمان پيوست. |
دیوف بعد از اینکه از باشگاه "نروژی مولده" به منچستریونایتد پیوست هرگز نتوانست حضوری موفق در ترکیب شیاطین سرخ داشته باشد. هانوفر که شب گذشته با نتیجه یک بر صفر نورنبرگ را مغلوب کرد هم اکنون در رده هفتم جدول رده بندی بوندسلیگا قرار دارد و در رقابتهای لیگ اروپا نیز حضور دارد. |
کوئينزپارک رنجرز0-1چلسي: انتقام آبي شاگردان ويلاس بواس انتقام شکست از کوئينزپارک رنجرز در ليگ برتر را در جام حذفي گرفتند. |
چلسی با تک گل خوان ماتا از روی نقطه پنالتی، میزبانش کوئنزپارک رنجرز را شکست داد و به مرحله بعد جام حذفی انگلیس راه پیدا کرد. در آغاز نیمه دوم مارک هیوز یک تغییر در ترکیب تیمش ایجاد کرد و فدریکو ماکدا، مهاجم قرضی تیمش را به میدان فرستاد اما باز هم این آبی ها بودند که این نیمه را بهتر آغاز کردند. در ادامه بازی موقعیت های چندانی ایجاد نشد و آبی ها با همان یک گل به مرحله بعدی جام حذفی راه پیدا کنند.
|
منچستريونايتدسومين جام را هم ازدست داد تيم فوتبال منچستريونايتد از گردونهي رقابتهاي جام حذفي انگليس هم حذف شد تا شاگردان فرگوسن پس از کنار رفتن از ليگ قهرمانان اروپا شرايط سختي را تجربه کنند. |
دو تيم منچستر يونايتد و ليورپول در چهارچوب مرحله يک شانزدهم نهايي جام حذفي فوتبال انگليس در ورزشگاه آنفيلد به مصاف يکديگر رفتند و اين بازي در پايان با برتري 2-1 ليورپول به خاتمه يافت. در اين ديدار ابتدا بازيکنان ليورپول با گل دقيقه 21 دنيل اگر پيش افتادند، اما پارک جي سونگ بازيکن کرهاي منچستر يونايتد با گل دقيقه 39 خود بازي را به تساوي کشاند تا دو تيم با همين نتيجه به رختکن بروند. در آخرين دقايق بازي درک کويت يک بار ديگر دروازه منچستر يونايتد را باز کرد تا ليورپول پس از پيروزي مقابل منچستر سيتي در جام اتحاديه، اين بار در جام حذفي تيم اول شهر منچستر را هم از پيش رو بردارد. پيش از اين ديدار نيز چلسي موفق شده بود با گل دقيقه 61 خوان ماتا که از روي نقطه پنالتي به ثمر رساند با نتيحه 1- صفراز سد کويينز پارک رنجرز عبور کند. آرسنال نيز فردا (يکشنبه) ميزبان آستون ويلا خواهد بود. ساير بازيهاي مرحله يک شانزدهم نهايي جام حذفي تا ساعاتي ديگر برگزار ميشود. به اين ترتيب تيم فوتبال منچستريونايتد که ديگر شانسي براي رسيدن به جام قهرماني در رقابتهاي ليگ قهرمانان اروپا، جام اتحاديه و جام حذفي ندارد تنها بايد به دنبال پيشي گرفتن بر رقيب همشهري و دفاع از عنوان قهرماني در ليگ برتر انگليس باشد. |
زادمهر:معمارزاده نياز به بازسازي دارد عضو کميته فني باشگاه پرسپوليس گفت: ميثاق معمارزاده نياز به بازسازي روحي و رواني دارد. |
محمد رضا زادمهر گفت: من در حال حاضر زیاد نزدیک باشگاه نیستم که بخواهم در خصوص پرسپولیس اظهار نظر کنم و سعی میکنم از طریق مطبوعات و تلویزیون اخبار را پیگیری کنم اما مسئولیت اول فنی در پرسپولیس دنیزلی است. وی درباره بازی پرسپولیس مقابل صنعت نفت عنوان کرد: درست است پرسپولیس در آبادان ۴ گل خورد اما به نظر من عملکردش چندان بد نبود. زدن ۲ گل در خانه حریف خوب است تنها مشکلی که پرسپولیس را آزار داد اشتباهات فردی بود و همین موضوع باعث شد شرایط نرمال نباشد. پس از بازی دنیزلی اظهارنظری منطقی داشت و گفت سرنوشت بازی را با فونیکهسی و معمارزاده مشخص کردند. زادمهر درباره عملکرد معمارزاده خاطرنشان کرد: معمارزاده دروازهبانی است که از لحاظ فیزیکی فاکتورهای خیلی خوبی دارد. او در مقطعی در فولاد و سایپا عملکرد بسیار خوبی داشت و حتی راهی تیم ملی شد اما اکنون نیاز به بازسازی روحی و روانی دارد تا به شرایط ایدهآل برگردد. این هم به ظرافت کادر فنی برمیگردد تا با این بازیکن چگونه رفتار کنند. |
تيم شرفي هماني است که دور رفت ما را برد اصغر کامياب مربي تيم فوتبال شاهين در روزي که فيروز کريمي به کنفرانس پيش از بازي اين تيم با مس سرچشمه نيامده بود گفت: بازي حساسي داريم. اين تيم در روزهاي اوج شاهين در دور رفت 3 امتياز از ما گرفته واگر دست کم گرفته شود بازهم خطر آفرين است چون چيزي براي از دست دادن ندارد. |
وی ادامه داد: شرفی شناخت خوبی از فوتبال بوشهر دارد ومربی بزرگی است اما ما می خواهیم با یک بازی هجومی سه امتیاز بگیریم. در طول 90 دقیقه هر چه زودتر به گل برسیم بهتر است زیرا فشار روانی از روی دوش تیم برداشته می شود. کامیاب از غیبت شکوری به دلیل محرومیت خبر داد و تصریح کرد: کرار وتنهایی هم مصدوم هستند. تنهایی از کشیدگی رباط رنج می برد وپور خسروانی هم با کمر درد مواجه شده که امیدواریم برسد چون در غیاب او با کمبود مهاجم روبرو می شویم. |
هوندا در آستانه پيوستن به لاتزيو مهاجم ژاپني باشگاه زسکا مسکوي روسيه در آستانه پيوستن به باشگاه لاتزيو ايتاليا قرار دارد. |
هوندا 25 ساله در مهلت نقل و انتقالات زمستانی مورد توجه لیورپول و پاریسن ژرمن قرار گرفته بود اما اکنون در آستانه پیوستن به لاتزیو قرار دارد. |
رحمتي:تراکتورسازي باتمام قوا به ميدان ميآيد هافبک تيم فوتبال استقلال با اشاره به اينکه تراکتورسازي در بازي برابر اين تيم با تمام قوا ما به ميدان ميآيد، گفت: تبريزيها نميخواهند مقابل تماشاگرانشان بازنده اين بازي باشند. |
کیانوش رحمتی در مورد دیدار حساس این تیم برابر تراکتورسازی تبریز ضمن بیان مطلب فوق گفت: در طول تاریخ بازیهای استقلال و تراکتورسازی، همیشه جذابیت بالایی داشته و تماشاگران بسیاری از این بازی استقبال میکنند. مطمئنا با توجه به شرایط دو تیم در لیگ امسال، حساسیت این مسابقه به مراتب بیشتر از بازیهای گذشته است.
|
پیرترین مانکن جهان با 82 سال سن + عکس
دفنا سلفه مانکن ۸۲ ساله انگلیسی پا روی تمام کلیشه های مد گذاشته و تنها مانکنی هست که با این سن و سال در بریتانیا و در جهان مد به طور رسمی فعالیت میکند.و زیبا ترین پیرزن جهان به حساب می اید.
به گزارش تکناز دفنا از ۲۰ سالگی وارد این عرصه شده و بعد از سالها همچنان یک مدل میباشد و روزانه ۱۰۰۰ پوند معادل ۲ میلیون تومان ایران درآمد دارد.
او میگوید هرگز هیچ عملی زیبایی انجام نداده است و همین امر موجب شده تا امروز یک مانکن باقی بماند.
او در ابتدا ۱۷۰ سانتی متر قد و ۶۵ کیلو وزن داشت که اکنون حتی لاغرتر نیز شده است، او بهترین رژیم غذایی را رژیم بدون الکل توام با ماهی و سبزیجات میداند.
به گزارش تکناز دفنا از ۲۰ سالگی وارد این عرصه شده و بعد از سالها همچنان یک مدل میباشد و روزانه ۱۰۰۰ پوند معادل ۲ میلیون تومان ایران درآمد دارد.
او میگوید هرگز هیچ عملی زیبایی انجام نداده است و همین امر موجب شده تا امروز یک مانکن باقی بماند.
او در ابتدا ۱۷۰ سانتی متر قد و ۶۵ کیلو وزن داشت که اکنون حتی لاغرتر نیز شده است، او بهترین رژیم غذایی را رژیم بدون الکل توام با ماهی و سبزیجات میداند.
وحشتناک ترین مرگ سال ۲۰۱۱ + عکس
به گزارش تکناز و به نقل از تودی نیوز: در اوایل سال ۲۰۱۱ ، یک مرد روس به نام ولادمیر لیدژانسکی بعد از سپری کردن ۶ دقیقه در اتاقک یک سوتا با ۲۳۰ درجه فارنهایت حرارات (۱۱۰ درجه سلسیوس) در اثر سوختگی در گذشت.
جسد این مرد میان سال که در تصویر زیر مشاهده میکنید کاملا پخته شده بود.
این مرگ در کتاب گینس به عنوان وحشتناک ترین و عجیب ترین مرگ سال ۲۰۱۱ ثبت شده است
جسد این مرد میان سال که در تصویر زیر مشاهده میکنید کاملا پخته شده بود.
این مرگ در کتاب گینس به عنوان وحشتناک ترین و عجیب ترین مرگ سال ۲۰۱۱ ثبت شده است
10حیوان کشنده جهان + عکس
کشندهترین حیوانات در جهان بین پنج تا سه میلیون نفر را در سال از بین می برند.
حیوانات کشنده دنیا که سالانه بین 5 تا 3 میلیون نفر را از بین می برند، به ترتیب از کم خطرترین تا پر خطرترین به شرح زیر هستند: .
خرس ها در طول سال بین 5 تا 10 نفر را می کشند.
100 نفر در طول یک سال از حمله کوسه کشته شدند.
عروس دریایی هم می تواند در طول یکسال 100 نفر را بکشد.
اسب آبی هرسال بین 100 تا 150 نفر را میکشد.
فیل ها با وجود ظاهر آرامشان در سال سیصد تا پانصد نفر را میکشند.
تمساحها 600 تا 800 نفر را در طول سال از بین می برند.
گربه وحشی هم 800 نفر را در هر سال از بین می برد.
عقربها در سال 800 تا دو هزار نفر را از بین می برند.
مار 50 هزار تا 125 هزار نفر را در سال می کشد.
اما پشه مالاریا سالیانه دو تا سه میلیون نفر رو میکشه و در واقع میتوان گفت که این حشره نقش مهمی در کنترل جمعیت زمین ایفا میکند.
کشندهترین حیوانات در جهان بین پنج تا سه میلیون نفر را در سال از بین می برند.
حیوانات کشنده دنیا که سالانه بین 5 تا 3 میلیون نفر را از بین می برند، به ترتیب از کم خطرترین تا پر خطرترین به شرح زیر هستند: .
خرس ها در طول سال بین 5 تا 10 نفر را می کشند.
100 نفر در طول یک سال از حمله کوسه کشته شدند.
عروس دریایی هم می تواند در طول یکسال 100 نفر را بکشد.
اسب آبی هرسال بین 100 تا 150 نفر را میکشد.
فیل ها با وجود ظاهر آرامشان در سال سیصد تا پانصد نفر را میکشند.
تمساحها 600 تا 800 نفر را در طول سال از بین می برند.
گربه وحشی هم 800 نفر را در هر سال از بین می برد.
عقربها در سال 800 تا دو هزار نفر را از بین می برند.
مار 50 هزار تا 125 هزار نفر را در سال می کشد.
اما پشه مالاریا سالیانه دو تا سه میلیون نفر رو میکشه و در واقع میتوان گفت که این حشره نقش مهمی در کنترل جمعیت زمین ایفا میکند.
رکورد دراز ترین بینی دیگر متعلق به پینوکیو نیست !!+ عکس
مرد 80 ساله ترکیه ای با 14 سانتی متر بینی، صاحب درازترین بینی جهان است! این مرد اهل استان اردو در ترکیه محمت گل نام دارد و همسایگان او را با نام دده پینوکیو خطاب می کنند.دده پینوکیو شکایت خاصی از بینی درازش ندارد و اقوامش هم می گویند به این مرد بینی دراز عادت کرده اند.
به گزارش تکناز وی که تا کنون در مسابقات درازی بینی شرکت نکرده است گفته است : افرادی که در این مسابقات برنده شده اندبینی شان بین 8 تا 9 سانتی متر طول دارد. اگر من شرکت می کردم قطعا برنده این مسابقات می شدم چرا که تاکنون درازتر از بینی خودم ندیده ام!
به گزارش تکناز وی که تا کنون در مسابقات درازی بینی شرکت نکرده است گفته است : افرادی که در این مسابقات برنده شده اندبینی شان بین 8 تا 9 سانتی متر طول دارد. اگر من شرکت می کردم قطعا برنده این مسابقات می شدم چرا که تاکنون درازتر از بینی خودم ندیده ام!
گرانقیمت ترین خانه متحرک دنیا + عکس
گرانقیمت ترین خانه متحرک دنیا + عکس
این خانه متحرک 12 متر طول و 20 متر مساحت دارد.
شرکت اتریشی توانست با ساختن خانه متحرک جدید رویای داشتن خانه متحرک مرفه را برای ثروتمندان، محقق کند.
به گزارش تکناز به نقل از روزنامه اماراتی البیان، شرکت " مرشی موبایل " خانه متحرک بسیار مرفهی را طراحی کرده که دارای اتاق خواب، سرویس بهداشتی، بالکن و امکانات دیگری از جمله هشت تلویزیون 40 اینچی است.
این خانه متحرک، سوخت کمتری نسبت به دیگر خانه های متحرک جهان مصرف می کند و از دو طبقه تشکیل شده است. دو طبقه این خانه با چهار پله به هم وصل می شوند.
طبقه دوم، سالن اجتماعات با یک میز و چهار صندلی دارد که صندلی های آن قابلیت ماساژدهی هم دارند. این خانه متحرک به نام " الیمنت پلازو " دو و نیم متر ارتفاع، 12 متر طول و 20 متر مساحت دارد.
همه دستگاه ها و وسایل به کار برده شده در این خانه هوشمند هستند.
این خانه متحرک که به عنوان گرانقیمت ترین خانه متحرک جهان با استتقبال بسیاری از سوی ثروتمندان مواجه شده، از سه میلیون دلار به بالا قیمت دارد.
شرکت اتریشی توانست با ساختن خانه متحرک جدید رویای داشتن خانه متحرک مرفه را برای ثروتمندان، محقق کند.
به گزارش تکناز به نقل از روزنامه اماراتی البیان، شرکت " مرشی موبایل " خانه متحرک بسیار مرفهی را طراحی کرده که دارای اتاق خواب، سرویس بهداشتی، بالکن و امکانات دیگری از جمله هشت تلویزیون 40 اینچی است.
این خانه متحرک، سوخت کمتری نسبت به دیگر خانه های متحرک جهان مصرف می کند و از دو طبقه تشکیل شده است. دو طبقه این خانه با چهار پله به هم وصل می شوند.
طبقه دوم، سالن اجتماعات با یک میز و چهار صندلی دارد که صندلی های آن قابلیت ماساژدهی هم دارند. این خانه متحرک به نام " الیمنت پلازو " دو و نیم متر ارتفاع، 12 متر طول و 20 متر مساحت دارد.
همه دستگاه ها و وسایل به کار برده شده در این خانه هوشمند هستند.
این خانه متحرک که به عنوان گرانقیمت ترین خانه متحرک جهان با استتقبال بسیاری از سوی ثروتمندان مواجه شده، از سه میلیون دلار به بالا قیمت دارد.
بلند ترین و کثیف ترین موی جهان + عکس
یك مرد هندی به دلیل داشتن موهایی به بلندی 4.7 متر، نام خود را در كتاب ركوردهای گینس به ثبت رساند. وی از كودكی موهای خود را كوتاه نكرده است.
به گزارش تکناز «سوكدو بابا سانتی» یكی از اهالی منطقه «گوآهاتی» در ایالت «آسام» در شمال شرق هندوستان است كه به دلیل داشتن موهایی به بلندی 4.7 متر در این كشور مشهود بوده و تنها به همین دلیل است كه نمایندگان ركوردهای گینس نام او را در این كتاب به ثبت رساندند.