موعظه
پدر روحانی داستانی را برای مومنان کاتولیکی که در کلیسا برای شنیدن خطابه اش نشسته اند تعریف می کند. ماجرا از این قرار است که یک کشتی با تمام خدمه اش اتش می گیرد و غرق می شود و به غیر از یک ملوان هیچ کس زنده نمی ماند. او بر اساس اطلاعاتش از صور فلکی و جایگاه ستارگان در آسمان، مسیری به سوی خانه اش پیدا می کند و به آن سو حرکت می کند. اما به مدت بیست روز آسمان آن چنان ابری می شود که دیگر ستارگان دیده نمی شوند. اما ملوان هم چنان در همان مسیر حرکت می کند، با این تفاوت که دیگر آن اطمینان سابق را ندارد. شاید مسیرش را اشتباه انتخاب کرده. شاید به جای رفتن به سمت خانه اش مرگی هولناک در انتظار او باشد.
این بخشی از موعظه ایست که در ابتدای فیلم شک از زبان پدر فلین، کشیش کلیسا و مدرسه ی سنت نیکولاس می شنویم. موعظه ای که به نظر می رسد پیکره و شاکله ی اصلی داستان بر آن سوار باشد. بهتر است پیش از ورود به موضوع اصلی کمی راحع به اخلاقیات بحث کنیم.
گریزی کوتاه به اخلاقیات
شک حالتی است درونی که بیانگر وضعیتی دشوار است و دلیلش می تواند نبود اطلاعات کافی و یا دیدن و شنیدن چیزی باشد که با معیار های عقلی و حتی شهودی فرد تفاوت داشته باشد. شرایطی که انتخاب یکی از گزینه های موجود همراه با ترس و اضطراب است و برای بر طرف کردنش نیاز به تفکر و ایمان بیشتر است. حالا در سوی مقابل شک، یقین وجود دارد که حتی شنیدنش می تواند شیرین و لذت بخش باشد. احساسی که به آدمی توانایی بخشیدن نیرو را دارد. می تواند نوعی اطمینان قلبی برای قضاوت و تصمیم گیری به وجود آورد.
اما در شرایطی که نشانه ها برای قضاوت کافی به نظر نمی رسند، آیا می توان این جرئت را به خود داد و به دیگری تهمت گناه کار بودن زد؟ آیا می توان برای اجرای عدالتی که در موردش قطعیتی وجود ندارد اخلاق را هم زیر پا گذاشت؟ اصلا در دنیایی که به نظر می رسد همه چیز بر اصل نسبیت سوار است آیا می شود به چیزی شک نداشت؟
فلسفه ی اخلاق هم برای این سوالات جواب های قانع کننده ای ندارد. این طور به نظر می آید که شک همه جا را فرا گرفته است.
ماجرا
در پاییز سال ۱۹۶۴ یعنی زمانی که یک سال از ترور کندی رئیس جمهور محبوب ایالات متحده و هین طور یک سال از فرمان شورای واتیکان دوم مبنی بر آزادی و تساهل بیشتر در امور کلیساها گذشته، به سراغ مدرسه ای کاتولیک در شهر نیویورک می رویم. روزی پدر فلین (فیلیپ سیمور هافمن) از راهبه-معلمی که مسئول اداره ی کلاس است (امی آدامز) می خواهد تا یکی از دانش آموزان پسر را که اتفاقا تنها سیاه پوست این مدرسه هم هست، برای کاری خصوصی پیشش بفرستد. این دانش آموز سیاه پوست به دلیل مشکلاتی که در خانه دارد علاقه ی زیادی به کشیش شدن دارد و روابط صمیمانه تری نسبت به سایرین با پدر روحانی دارد. در نمایی که با زیرکی نمی بینیم و بعدتر برایمان تعریف می شود متوجه می شویم که هنگام بازگشت دونالد رفتار عجیبی از او سر زده و نفسش بوی الکل می داده. خواهر جیمز بی درنگ ماجرا را برای مدیره سخت گیر مدرسه، خواهر آلویسیوس (مریل استریپ) تعریف می کند و او هم گمان می برد که بین پدر روحانی و دونالد روابطی خارج از عرف وجود داشته. با وجود انکار این مسئله از سوی کشیش، خواهر آلویسیوس هم چنان بر روی موضعش پافشاری می کند و با رفتاری غیر اخلاقی (دروغ گفتن) باعث می شود تا پدر روحانی مجبور به انتقالی ناخواسته بشود. اما در عوض محرومیت برای کشیش او به کلیسای معتبرتری فرستاده می شود و به نظر می رسد که این جا عدالت الهی زیر سوال رفته. این خلاصه ماجرای شک است ولی آیا فیلم در حد یک تریلر جنایی هیچکاکی که بزرگترین مسئله آن اثبات گناه کار بودن کشیش است باقی می ماند؟ و آیا این فیلم قرار است هم چون انجمن شاعران مرده ماجراجویی های یک کشیش با قوانین خشک به جا مانده از اعصار قبل را شاهد باشیم؟ به نظر می رسد باید شک کرد. بهتر است ابتدا کمی بیشتر شخصیت های اصلی را واکاوی کنیم.
تثلیث
یک: پدر فلین
به نظر می رسد که کشیش تازه واردی است که از طرف شورای واتیکان دوم به این کلیسا آمده تا اصلاحات مد نظر را پیاده کند. قرار شده تا در مدارس کاتولیکی که تحت نظارت کلیسا هستند رسوم خشک و سخت سنتی جایشان را به قوانین بازتری بدهند که دانش آموزان راحت تر باشند و روابط صمیمانه تری بین والدین و اعضای مدرسه بر قرار شود. و پدر فلین لیبرال مسلک برای اجرای این تغییرات فرد مناسبی به نظر می رسد. او سعی می کند روابط دوستانه تری با دانش آموزان به وجود بیاورد. با آنها به صورت خصوصی حرف می زند و حتی بهشان هدیه هم می دهد. در تمرین بسکتبال از آن ها می خواهد تا آزادتر باشند و قید و بندها را رها کنند. دیگر این که موقع غذا خوردن راحت رفتار می کند. می خندد و موزیک گوش می دهد و مشروب می خورد. حتی به دانش آموزان پسر که باید برای مراسم جشن کریسمس همراه دختری برقصند توصیه هایی می کند و به دانش آموز دختری که ادعای عاشقی می کند می گوید که باید عشقش را ابراز کند. در ادامه این گونه رفتارهای آزادانه با دونالدِ سیاه پوست که علاوه بر مشکلات خانه باید اذیت و آزارهای دانش آموزان سفیدپوست در مدرسه را هم تحمل کند و به نظر به شدت تنها می رسد، روابط صمیمانه تری بر قرار می کند.
در فیلم با توجه به اتهامی که به پدر فلین می زنند نشانه هایی هم در تایید این مورد می بینیم که باعث ایجاد ظن نسبت به داشتن تمایلات خارج از عرف کشیش می شویم. برای مثال او علاقه ی خاصی به داشتن ناخن های بلند دارد و روی این مورد در چند جای فیلم تاکید می شود و یا این که در انجیلش همیشه چند برگ خشک نگه می دارد که به گفته ی خودش برای او یادآور بهار(؟) هستند. علاوه بر این ها از خاطرات عجیبش با زن ها روی میز شام حرف می زند و ترسی از بیان عقایدش در مورد زن ها ندارد. مورد دیگر تغییر حالت چهره اش هنگامی است که از خواهر آلویسیوس اتهامش را می شنود و نکته اصلی این است که احتمالا یک رسوایی اخلاقی اثبات نشده هم در محل خدمت قبلیش دارد. به طوری که اسقف اعظم از آن چیزی نمی داند ولی راهبه ها از آن مطلعند و نشانه ی آن همان تلفن دروغی است که خواهر آلویسیوس می گوید با راهبه ای داشته. یک مسئله دیگر که شک مخاطب را بر می انگیزاند صحبت های عجیب و مبهم مادر دونالد (ویولا دیویس) است که اذعان می کند پسرش طبیعتی خاص دارد و بهتر است که اجازه داد همه چیز بر روال طبیعیش پیش برود.
اما در هیچ کدام از این مسائل قطعیتی وجود ندارد و همه چیز در ابهام قرار دارد. هر چقدر که برای تماشاگر نشانه هایی مبنی بر گناه کار بودن کشیش وجود دارد، ار آن سمت هم نمونه هایی هست تا تماشاگر نخواهد این ها را باور کند. رفتار های گرم و پر مهر پدر فلین با دانش آموزان و سایر اعضای کلیسا و حتی هنگام خداحافظیش با مردم، همه و همه چهره ای همدلی بر انگیز برای تماشاگر به وجود می آورد که باعث می شود هیچ گاه نتوان با قطعیت چیزی را قبول کرد. ولی پس این نشانه هایی که وجود دارند چه هستند؟ به نظر می رسد (این عبارت “به نظر می رسد” در این مقاله تعمدا بارها استفاده شده چون واقعا در هیچ چیز اطمینانی نیست) باید در مورد گناهکار بودن پدر فلین شک کرد.
دو: خواهر آلویسیوس
او در تضاد کامل با پدر فلین به سر می برد. اگر پدر فلین یک قطب ماجرا باشد، در سویه ی دیگر خواهر آلویسیوس قرار می گیرد. تضاد بین سنت و مدرنیسم این جا شکل می گیرد و خواهر آلویسیوس نماد مطلق سنت است و به همین خاطر با کشیش مافوقش درگیری های ایدئولوژیک فراوانی دارد. این مشکل در موارد ریز و درشت وجود دارد. این دو نفر حتی بر سر این که چه سرودی شب کریسمس توسط بچه ها خوانده شود هم مشکل دارند. در یک سکانس فوق العاده که به صورت موازی تدوین شده می توان شاهد تفاوت ها و مشکلات عمیق این دو نفر بود. هنگام شام خوردن در شرایطی که در اتاق کشیش مرد همه چیز گرم و روشن است و او می خندد و غذا می خورد و مشروب می خورد، در اتاق راهبه ها همه چیز سرد و تمام روابط کنترل شده است و آن ها به جای مشروب شیر می نوشند. کسی جرئت سخن گفتن ندارد و حتی در این جا خواهر آلویسیوس مخالفت ضمنیش را با وعظ پدر راجع به شک بیان می کند. گویی در وجود خواهر آلویسیوس هیچ شکی نیست. او جدای این که از به وجود آمدن روابط آزاد بین دختر و پسر جلوگیری می کند که در تضاد کامل با تفکرات پدر فلین است، با وسایل ساده و ابتدایی هم چون خودکار و گیره سر هم مشکل دارد. بچه های مدرسه از اتوریته ی او به شدت می ترسند و حتی او به دانش آموزان پسر اجازه نمی دهد تا دستشان به راهبه ها بخورد.
به نظر می رسد خواهر آلویسیوس با سیستم جدیدی که از سوی شوران واتیکان دوم برای مدرنیزه کردن کلیسا ها قرار است پیاده شود مشکل دارد. این مسئله در یک سکانس به زیبایی و کنایه وار مطرح می شود. خواهر آلویسیوس برای این که به راهبه ی جوان، خواهر جیمز یاد بدهد تا چگونه بتواند کلاسش را بهتر اداره کند و بچه ها از او حساب ببرند می خواهد عکس پاپ قبلی که در زمان او سیستم مدرنیزه کردن هنوز راه نیفتاده بود به دیوار نصب کند تا در رفلکس شیشه ی آن حرکات دانش آموزان را تحت نظر بگیرد. این عکس نماد دل بستگی خواهر آلویسیوس به گذشته و سیستم پیشین است و وقتی با اعتراض خواهر جیمز مواجه می شود که به او می گوید نباید از عکس پاپ قبلی استفاده کرد و الان دوره ی او نیست با زیرکی جواب می دهد: «تو باید پشت سرت هم چشم داشته باشی».
خواهر آلویسیوس با وجود این که به نظر می رسد تمام کارهایش از روی اصول هستند، جنبه ی تاریکی هم دارد. او علاوه بر این که در خلوتش از وسایل مدرنی مثل رادیوی ترانزیستوری استفاده می کند (البته به گفته ی خودش از آن فقط برای شنیدن اخبار استفاده می کند و کاری به کانال های موزیک ندارد که البته در این قضیه هم قطعیتی نیست!)، حقایقی را درباره ی گذشته اش پنهان می کند. مثلا کسی نمی داند که او بیوه است و قبلا ازدواج کرده و کسی نمی داند که شوهرش چگونه مرده. در دیالوگش هنگامی که می خواهد پدر فلین را به این که در گذشته اش گناه بزرگی انجام داده متهم کند، اذعان می کند که در گذشته او هم خطای بزرگی انجام داده و چشمانش اشک بار می شوند. البته می گوید این گناه را اعتراف کرده است. انگار او حقایقی را درباره ی مرگ شوهرش از دیگران پنهان می کند. به طور کلی رفتارهای خشک او باعث می شود که تماشاگر موضع گیری منفی نسبت به او داشته باشد و نخواهد حرف هایش را حتی اگر برایشان نشانه هایی وجود داشته باشد باور کند. تنها در یک مورد خواهر آلویسیوس یک حرکت از روی عطوفت انجام می دهد و آن هم پنهان کردن ضعف بینایی یکی دیگر از راهبه های مسن است و دلیلش این است که نمی خواهد او را به آسایشگاه بفرستند. و نکته جالب این جاست که برای کمک کردن هم متوسل به حرکتی غیر اخلاقی می شود و به پدر فلین در مورد قدرت بینایی این راهبه دروغ می گوید. تمام این عوامل باعث ایجاد نوعی موضع گیری در تماشاگر نسبت به او می شود و هیچ حس همدلی در تماشاگر بر نمی انگیزد. اما خواهر آلویسیوس بنا بر «تجربه»اش در مورد انسان ها اطمینان دارد و یا حداقل این گونه نشان می دهد که در مورد خطاکار بودن کشیش مافوقش هیچ شکی ندارد. ولی پایان فیلم ما را به شک می اندازد.
سه: خواهر جیمز
در اولین نمایی که از او می بینیم در ایجازی تماشایی شخصیت ضعیف و سرگردان او با عطسه ای که نشان دهنده ی ضعف اوست برای تماشاگر نمایان می شود. اتفاقا چهره ی امی جیمز با معصومیت و حالات کودکانه اش برای نشان دادن شخصیتی متزلزل انتخابی بی نقص به نظر می رسد. خواهر جیمز با گزارش دادن ماجرایی که در کلاسش اتفاق افتاده و شکی که نسبت به پدر فلین در دلش ایجاد شده، موتور درام را روشن می کند. او به نوعی بین دو شخصیت اصلی ماجرا سرگردان است. همیشه بین سیاه و سفید، خاکستری هم وجود دارد و خاکستری خواهر جیمز است. برای تعدیل دو قطب ماجرا به وجود شخصیتی هم چو او نیاز است. او به هر سمتی که به نظر می رسد در آن لحظه محق است جذب می شود. هر چند به خاطر تزلزل ذاتیش بیشتر دوست دارد ماجرا ختم به خیر شود و این غائله بخوابد. حتی سعی می کند به خاطر احترامش نسبت به پدر فلین (به نظر می رسد که خواهر جیمز در دوره ی کشیش جدید ترفیع گرفته) برخی از حقایق را از دید خواهر آلویسیوس پنهان کند، هرچند منجر به ایجاد شک بیشتر در ایمانش شود. او در طول داستان سعی می کند بر ضعفش فائق آید و قوی تر شود و انگار در این راه موفق هم می شود، اما هم چنان در درونش همان کودکی که بوده باقی می ماند. ابتدا حتی دانش آموزانش هم او را جدی نمی گیرند ولی با راهنمایی هایی که از خواهر آلویسیوس می گیرد، دل و جرئتش بیشتر می شود و سر دانش آموزان فریاد می کشد و آنها را تهدید هم می کند، هر چند خودش هم بغضش می ترکد. خواهر جیمز به نوعی چشم تماشاگر و نماینده ی مخاطب است. نشانه ها و شواهد را یکی یکی رو می کند و مخاطب را با دو قطب اصلی آشنا می کند تا بتواند به قضاوتی برسد. هر چند در هر قضاوتی شکی هم وجود دارد.
ابهام
شک نیروی محرکه اش را از ابهام می گیرد. تا جایی به نظر می رسد که با تعلیقی هیچکاک گونه مواجه هستیم (فیلم از لحاظ مضمون به شدت به سایه یک شک هیچکاک پهلو می زند که از لحاظ اسم بین دو فیلم هم شباهت هایی وجو دارد) که در نهایت همه سوالات و ابهامات حل می شوند، ولی این گونه نیست. ابهام در سراسر فیلم آن چنان جاری می شود و نسبت به همه چیز آن قدر شک و تردید وجود دارد که تماشاگر مجبور است از هیچ نشانه ی حتی به ظاهر کوچکی هم نگذرد. اما با وجود این، باز هم تماشاگر قرار نیست به آرامش و یقین برسد. این ابهام تا بدان جا پیش می رود که در هیچ یک از دیالوگ های فیلم اشاره ی مستقیمی به مورد خاص گناه کشیش وجود ندارد و کلمه ی سوء استفاده جنسی به هیچ وجه استفاده نمی شود. نمونه ی درخشان آن سکانس فوق العاده ای است که مادر دونالد می خواهد به تمایلات هم جنس گرایانه ی پسرش اشاره کند ولی دیالوگ ها آن چنان عالی نوشته شده اند که در هیچ چیزی قطعیتی نیست و همه چیز بر اساس حدس و گمان پیش می رود. جدای این مورد خاص، پاتریک شانلی با زیرکی تمام به ازای هر نشانه ای مبنی بر گناهکار بودن پدر فلین، موردی هم قرار می دهد تا تماشاگر او را بیشتر دوست داشته باشد و نتواند به قضاوتی درست از شخصیت او برسد. سردرگمی ای که در خواهر جیمز وجود دارد به خوبی به تماشاگر منتقل می شود و تماشاگر هم مثل او هم چو پاندول ساعت هر لحظه به سو متمایل می شود.
یکی از زیباترین و هوشمندانه ترین نشانه های خطاکار بودن پدر فلین را در ابتدای فیلم و در همان سکانس طلایی موعظه که به نوعی عصاره ی فیلم در آن گنجانده شده وجود دارد که دلم نمی آید از آن بگذرم. در این سکانس خلاصه وار تمام شخصیت ها به تماشاگر معرفی می شوند. علاوه بر نمای عطسه ی خواهر جیمز که شخصیت متزلزلش را نشان داد و شرحش رفت، ابهت و پارانویای خواهر آلویسیوس و هم چنین توجه کمش به موعظه که نشانه ی بی توجهی به پدر فلین هم هست با قدم زدنش هنگام موعظه و آرام کردن بچه های شرور نشان داده می شود، می توان نمادهایی هم مبنی بر خطاکار بودن پدر فلین هم مشاهده کرد که از همان ابتدا برای تماشاگر باهوش می تواند مساوی با پاشیدن بذر شک باشد. هنگام موعظه پدر فلین به جایی می رسد که درباره ی گذشته ی تاریک افراد و چیزهایی که از دیگران پنهان می کنند حرف می زند. برای هر چیزی که پدر فلین می گوید، در همان لحظه دوربین راجر دیکینز روی نمونه ای ثبت می شود. برای مثال وقتی کشیش راجع به پنهان کردن بیماری از دیگران حرف می زند چهره ی پیرزنی را می بینیم که به نظر می رسد مریض است و بیماریش را پنهان کرده ویا وقتی راجع به نهان کردن حس ترسی که از دست دادن آخرین دوست واقعی ایجاد می شود حرف می زند، ما صورت پیرمردی را مشاهده می کنیم که با شنیدن این حرف حالت چهره اش تغییر می کند که انگار به تازگی دوستش را از دست داده. حالا زمانی که کشیش راجع به پنهان کردن گناه حرف می زند این بار دوربین بر چهره ی او ثابت می ماند که می توان این طور استنباط کرد پدر فلین در گذشته اش گناهی برای پنهان کردن دارد. و این فقط یک نمونه از جزئیات فراوانی بود که در فیلم هست و باعث می شود تماشاگر به صورت ناخود آگاه نسبت به همه چیز شک کند.
تاویلی تاریخی- سیاسی
پاتریک شانلی نمایشنامه ی شک را در سال ۲۰۰۴ نوشته و به روی صحه برده. یعنی زمانی که مدت کوتاهی از رسوا شدن کشیشان در مورد سوءاستفاده جنسی از کودکان گذشته بود و هم چنین دولت و مردم آمریکا در باتلاق عراق و افغانستان در حال دست و پا زدن بودند. به نظر می رسد بین این مسائل و نمایشنامنه ی شانلی ارتباطاتی وجود داشته باشد. جدای از مسئله سوءاستفاده از کودکان، نگارش نمایشنامه زمانی صورت گرفته که مردم آمریکا در «بحران ایمان» به سر می برند. زمانی که آمریکایی ها نمی دانستند باید چه بهایی را برای بردن دموکراسی به این دو کشور جهان سومی بپردازند و مردم و دولت مردانشان در شک عظیمی به سر می بردند که آیا این کار درست است یا خیر؟
اما پاتریک شانلی برای نشان دادن و نقد مسائل روز داستانش را به سال ۱۹۶۴ برده و فضایی نمونه ای در دهه ی شصت را ترسیم کرده. یعنی زمانی که یک سال از مرگ کندی گذشته و مردم در ناامیدی عمیقی به سر می برند. درست بعد از دوران سیاه مک کارتیسم و پاک سازی های فراوانی که به اسم مبارزه با کمونیست انجام شد که تنها نتیجه ی آن رعب و وحشت بین مردم بود، رئیس جمهوری به میدان آمد که این غائله را ختم داد و پیروزی های پر غروری مثل فتح ماه برای مردمش به ارمغان آورد. اما هم زمان با آن آمریکا درگیر جنگ ویتنام بود و در این حین رئیس جمهور محبوب ترور شد و دوباره ترس و سرخوردگی و نا امیدی بر مردم سایه افکند. و همان طور که در خطابه ی ابتدایی پدر فلین می شنویم این ناامیدی و تردید در اعماق جان مردم نفوذ کرد. اما به نظر من می توان حتی کار را فراتر برد. بعد از ترس و وحشت دوران سناتور مک کارتی، آمدن کندی لیبرال مسلک و اصلاحاتش بذر امیدواری را در دل مردم به وجود آورد، هر چند پشت ظاهر جذاب کندی ابهامات فراوانی وجود داشت. از جمله این که جنگ ویتنام را هم چنان ادامه داد. حالا به نظر شما نمی توان شباهت هایی بین پدر فلین و کندی و همین طور سناتور مک کارتی و خواهر آلویسیوس مشاهده کرد؟
و چند مورد کوچک دیگر
جدای از بازی های فوق العاده بازیگران به خصوص ویولا دیویس در نقش مادر دونالد که با وجود کوتاه بودنش، نمایشی خیره کننده داشت و همین طور موسیقی پر طنینی که به خوبی حس ترس و تردید را در سراسر فیلم جاری می ساخت، باید به فیلم برداری پرجلوه و بی نقص راجر دیکینز هم اشاره کرد. در سال های اخیر شعرهای تصویری فوق العاده ای هم چو قتل جسی جیمز توسط رابرت فورد بزدل و پیرمردها سرزمینی ندارند از او دیده بودیم ولی این بار به شیوه ای دیگر هنرش را به رخ می کشد. نماها و قاب های عمیق دیکینز کمتر از شاهکار نبودند. نماهای ابتدایی فیلم نشان دهنده ی ابهت و جلال کلیسا بودند و همگی جنبه های عرفانی داشتند اما هر چه که جلوتر می رفتیم و به کانون بحران نزدیک تر می شدیم رنگ ها یکی یکی حذف می شدند و همه چیز به سمت خاکستری و تیره تر شدن پیش می رفت. نماها همراه با بادهای سرد پاییزی که نشان دهنده ی تغییر فصل بودند سردتر و تاریک تر می شدند و تماشاگر بیشتر در گرداب شک پرتاب می شد.
و مورد دیگر سکانس پایانی فیلم است که باعث می شود تا شک از جایگاه یک اثر استندارد به سمت فیلمی ماندگار برود و در سطحی بالاتر بایستد. به جایی رسیده ایم که پدر فلین به جایی مهم تر منتقل شده و خواهر آلویسیوس هم چنان با اطمینان از گناه کار بودن کشیش حرف می زند. اما ناگهان بغضش می ترکد و زیر گریه می زند و از تردیدش می گوید. این که نمی دانسته آیا تمام این کارهایی که کرده درست بوده اند و یا اعتراف می کند که در اعماق قلبش نمی داند که پدر فلین گناه است یا خیر. این سکانس اعتراف نهایی باعث می شود تا تماشاگر ضربه ای کاری آن هم در لحظات پایانی بخورد که شاید مهم تر از اثبات گناه کاری پدر فلین باشد و او را بیشتر درگیر می کند و احتمالا بعد از فیلم مجبور می شود با دیده ی شک به همه چیز بنگرد. آیا نسبت به این مسئله شک دارید؟!!
نظرات شما عزیزان: